امیرعلی امیرعلی ، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

امیرعلی ، دونه برفی

امیرعلی دراداره مامان

بنام خداوند زیبائیها . سلام گل پسر ..قند عسل چطوری مرد بزرگ ....!!!!!! به قول خودت : بلند ( همون بزرگ) و میگی : من دیگه بولندم .. بولند بلند آره وقتی یه پسر قندعسلی نرده های پله رو خودش میگیره و از طبقات میره بالا  ، وقتی با مامان اتمام حجت میکنه که :« مامان سرکار نریاااااااا!!! » یا وقتی فرمونو گاز و کلاچو میشناسه و شبیه سازی میکنه و میگه : « مامان زیاد گاز نده بزن دنده 2 »  و..و...و   ..حتما بلنده دیگه ... و از همه مهمتر ... کسی که از صبح پا میشه و با مامانش میره اداره دیگه بچه نیست ...بزرگه بزرگه .. و اینک شرح ماجرا سه شنبه  93/04/...
5 تير 1393

متولدین امروز - سه شنبه 15-11-92

تاريخ : سه شنبه 15 بهمن 1392 | نویسنده : مامانی محمد طاها سه شنبه 15 بهمن 1392   سلام سلام نه عزیزم تعجب نکن نه امروز تولدته ...نه مامان اشتباه کرده ..نه نت به مشکل برخورده... بالا خره بعد از مدتها تونستم عکس صفحه متولدین امروز رو با تاریخ تولد ت پیدا کنم. برو پائین ببین عکس های خوشگل خودتو دوستاتو...     آرشین کسرا اسرا ارتین امیر علی نورعلی کیان سام نازدار ما،محمدرهام صدرا كوچولو رادین میرزایی ...
31 خرداد 1393

نیمه شعبان

... و خداوند عشق را آفرید...   تفعل زدم نیمه ی شب به قرآن  کتابی که از وحی شیرازه دارد برای دلم آیه ی صبر آمد   ولی نازنین ، صبر ، اندازه دارد . . . (اللهم عجل لولیک الفرج) عصر انتظار، ولادتت را به جشن گرفته است، ای گل نرگس چشمان منتظر ما، خیس از اشک شوق میلاد توست مهدی زهرا خجسته باد میلاد مولود نجات   ...
25 خرداد 1393

نقاش کوچولو و عکسهای جامانده از سال 92

هوالمصور نقاشی زمستان 92 توسط استاد دونه برفی قربون خودکارگرفتنت دست کوچولوی مامان                                                              ای جـــــــــان...اینجا  هم درحال خوندن  چشم چشم دو ابرو هستی و هم  به ترتیب داری اونها رو میکشی. و این هم پرده برداری از یک اثر هنری ارباب حلقه ها ؟؟؟؟؟؟ !!!!!!!!!!!    ...
20 خرداد 1393

عشقولانه ای از جنس امیرعلی و روژینا گلی در یک روز بخصوص

یه پنج شنبه شیرین و به یاد موندنی سلام پسر گلم پست امروز من خیلی ویژه است آخه بعد ازمدتها تونستم یکی از دوستهای خوب وبلاگیمو ببینم . که اون هم به یمن وجود شماست. آره گلم اگه یادت باشه پنج شنبه گذشته یعنی 93/03/08 من و شما با روژینا کوچول و مامان ریحان گل و با صفاش تو پارک فومن قرار داشتیم . نمیدونم چه حسی بود ولی به محض ورودشون به پارک همدیگرو شناختیم. چی بگم از خودت و روژینا که انگار خیلی وقته همدیگرو می شناسین میگی نه خودت ببین ..   قربونتون برم...                       &nbs...
11 خرداد 1393

کشتی به سبک امیرعلی

کشتی امیرگل مامان با پدر (کیفیت عکسها بدلیل حرکت کشتی گیران درزمان عکاسی پائین  است ) قیافه قهرمان امیرعلی زمانی که دراوج عصبانیت باشه                                       حالا یه خمشو میگیره.... چهره قهرمان که برای لحظاتی به دوربین ما نگاه کرده... حالا کشتی گیر روی شکم حریف قرار میگیره و پشتشو به زمین میزنه .... واینجاست که با کمک سوباسا اوزارا میره که برفراز قله های موفقیت قراربگیره...اما... اما وای از غرووووووووووور   ای ...
8 خرداد 1393

پدرم روزت مبارک

بنام خدایی که پدر را آفرید           ای فاطمه! نام این مولود را علی بگذار، که خدای علی اعلی می فرماید: من او را از نام خود جدا کردم و به ادب خود ادب آموختم و بر مشکلات علم خویش او را واقف ساختم. کعبه، در هلهله فرشتگان، برای میلاد عشق لحظه شماری می کرد؛ میلاد علی مظهر تمام عشق و صفا و تفسیر بلند عدالت و شجاعت..........                   کنار پنجره می آیم و می دانم این شاخه لطیف در لیوان گذاشته شده ، می داند که تو چقدر گل تری ! پنجره را می گشایم و می بینم دنیایی که تو نشانم داده ای چقدر مهربان است ...
27 ارديبهشت 1393

همسرعزیزم روزت مبارک

 گل من امروز از عمق وجود خودخدایم راصدا کردم، نمیدانم چه میخواهی ولی امروز…برای تو، برای رفع غمهایت، برای قلب زیبایت ، برای آرزوهایت، به درگاهش دعا کردم ومیدانم خدا ازآرزوهایت خبردارد، یقین دارم دعاهایم اثر دارد.   من عشق را با تو تجربه کردم محبت را درقلب تو یافتم و امید به زندگی را از تو آموختم عشق من تقدیم به تو که یادت در فکرم و عشقت در قلبم و عطر تو درمیان لحظه لحظه های زندگی ام  ماندگار است روزت مبارک همسر مهربانم که عاشقم کردی این هم از ...
27 ارديبهشت 1393

امیرعلی دیگه می می نمیخوره 2

الحمدالله...     جمعه  93/01/22 : بعد از ماجرای دیشب تصمیم من جدی تر شد . صبح که برای شبر خوردن بیدار شدی سریع از خواب جستیدم و گفتم بریم صبحونه بخوریم مامان جونی . شما هم شکرخدا قبول کردی. اول بردمت ... بچه که از خواب پا میشه جیش داره ه ه ه ه ه.... بعدش هم آشپزخونه و صبحونه و ..... ماجرا داشت به خوبی و خوشی پیش می رفت که .... عصر اون روز با خانواده رفتیم جاده فوشه و خیلی هم خوش گذشت و چون بابایی شیفت بود و باید می رفت .عزیز جون نذاشت ما شب بریم خونه و گفت تنها بمونین دلم پیشتون میمونه بهتره شب اینجا بمونین. خلاصه باباجونی رفت و من و حنا وخاله خونه عزیزجون و بابابزگ ...
20 ارديبهشت 1393