همسرم تولدت مبارک
یا حق
صدای یک پرواز
فرود یک فرشته
آغاز یک معراج
و شروع یک زندگی
تولدت مبارک عزیزم.
یک بی خیالی ، یک غافلگیری ، یک احساس پاک ، یک کیک کوچک ، یک یا شاید دو فشفشه ، یک شمع ، یک دور همی صمیمی یک کادوی ناقابل ، یک دست و هورا و تولدت مبارک از صمیم قلب ، یک جشن خودمانی و یک آرزوی طول عمرو سلامتی و زندگی پر از اقتدار و افتخار..
این همه ی چیزی بود که در روز تولدت داشتم و توانستم به تو هدیه بدهم
و همه این یکی ها درمقابل :
هزاران بار مهر
هزاران بار محبت و لبخند
هزاران بار هواخواهی و هواداری و پشت گرمی و تکیه گاه و..و..و..
دوستت دارم ها و بوسیدن های گاه و بی گاه
نازکشیدنها و زمزمه های عاشقانه
دعاهای خیر و سلامتی
پرستاری ها و ناز کشیدن های همیشگی
نگرانی ها ، دلواپسی دیر آمدنها و در راه ماندنهای من
صبر ها و سکوت ها و ایثارها
پهن کردن سفره های بی ریای غذا و منتظر ماندنها ....
و در یک کلام مهربانیهای تو
هیچ است و هیچ
خدایا شکرت
مهربانم تولدت مبارک
93/10/04
برای دیدن ماجرای تولد برو ادامه مطلب
ازاونجائیکه دوست دارم هرسال تولد همسرم رو یه مدل جدید برگزار کنم تا تکراری نباشه و تو ذوقش نخوره دو روز پیش یعنی صبح روز تولد بابایی تو راه اداره تصمیم گرفتم یه کار تازه کنم .
و از اونجائیکه 2 سال قبل تولدم افتاده بود روز عید غدیر و ما بواسطه روز مامانم که سیده خونه اونها بودیم و همسر محترم غافلگیرم کرد و یه جشن تولد تپل برام راه انداخت من هم تصمیم گرفتم امسال تلافی کنم و یه جشن تولد تو خونه داداش خودش براش بگیرم.
این بود که هماهنگی های لازم با خواهر شوهر گرامی و جاری محترم به عمل آمد و نتیجه این شد که جاری عزیز و دوست داشتنی بنده لطف کردند و ما رو به صرف شام دعوت کردند . حالا هرچی ازمن انکار بود و ازاون اصرار ، تا بالاخره ازاستراتژی کادوی تولد به برادرشوهرش استفاده کردو گفت شام امشب میشه کادوی تولد من به برادر شوهر عزیزم و این بود که زورش به زور من چربید و ما شام رفتیم خونه برادر شوهر..
مدیونی اگه فکرکنی از قبل نقشه داشتمااااااااااا ..نه واقعا این جزء نقشه نبود
آجی نیلو (دختر عمه ) وداداش جواد (پسرعمو ) تلفنی هماهنگ کردم و اونها هم که عشق هیجان مو به مو تمام گفته های منو عملی کردن.
حالا جیمز باند بازیها و قایم موشک بازیهای نیلوفر و شهیده (دخترعمو بزرگه ) برای غافلگیر کردن دایی و عمو جونشون بماند ...
من هم که مدیر برنامه و اینهو این مدیر کلا تلفنی همه چیزو رصد میکنم و دستورات لازم ابلاغ میشه همسر محترم هم انگارتو بیهوشی مطلق بود و ازاونجائیکه منو خیلی قبول داره و میدونه هیچ تصمیمی رو بی مورد نمی گیرم تو نوع لباسی هم که برای مهمونی انتخاب کردم مشکوک نشد و حتی کار منو راحت کرد و خودش رفت تیشرت قرمزه رو که همرنگ لباس من بود پوشید و ناخواسته با من ست کرد. نمیدونم احتمالا چون میدونه من به روزهای جشن و تولد خیلی حساسم و خوشم میاد اون روز لباسهای شاد و یک جور بپوشیم این کارو کرد.
یعنی من عاااااااااشقشم.. ..یه دقیقه اونورو نگاه کنید
غافل از اینکه کیکی هم که نیلو سفارش داده بود قرمز بود و کادوی جواد به عموش هم قرمز بود ..و جالبتراینکه خواهر شوهر جان هم لباس قرمز تنش کرده بود و کلا شده بودیم پرسپولیسی ... خیلی جالب بود. و من ازهیچ کدوم اینها خبر نداشتم...
خلاصه شب که رفتیم خونه برادر شوهر دیدیم که بله همه چیز روبراهه و تا همسر محترم ماشینو پارک کنه مثل عقاب پریدم تو خونه و حاضر و آماده شدیم تا شعرتولدت مبارک رو همه با هم بخونیم..... بعدش هم سریع رو به من کردو گفت مطمئنم همه این کارها زیر سر تو بوده ...
تا اون موقع من فکر میکردم یه بوهایی برده باشه ولی ازچهره متعجبش فهمیدم که اصلا بیهوش بیهوش بوده ..تا حالا یعنی من اگه بودم هزارو سیصد بار شک کرده بودم...
عزیزم دوستت دارم و از شادمانی تو دلشادم..
حتی اگراین شادی برق چشمهایت برای یک لحظه دوراز انتظار باشد.