چطور میتونم تولد تو تبریگ بگم پسرم
15 بهمن سال 90
آره مامان خوب من
همون روزی که بخاطر دنیا اومدن آخرین نوه ات دلت می خواست جلوی تک تک پرستارها رو بگیری و ازشون سراغ دکترمنو بگیری .همون روزی که نمیتونستی منو تو اون وضعیت ببینی و دعا می کردی هرچه زودتر دکتر بیاد و نوه کوچولوت امیرعلی رو تو بغلت بگیری مامانی .
همون روزی که هرسال واسش لحظه شماری می کردی و عشق می کردی که تو همچین روزی امیرعلی بدنیا اومد و خاطره تولد اولین پسر خودتو برات تداعی می کرد.
آره مامانی پس چرا دو هفته صبر نکردی تا سومین تولد امیرعلی رو ببینی مامانم
اول تا 15 بهمن که راهی نبود کاش بودی مامانی کاش بودی
کاش می شد پارسال تولد امیرعلی رو تو خونه شما بگیرم ..ولی برف سنگین این اجازه رو بهمون نداد ..ولی امسال تصمیم دیگه ای داشتم....
اخه تو که اینقدر عاشق امیرعلی بودی چطور دلت اومد برا تولدش نباشی ..
امیرعلی همش گوشی رو بر میداره و میگه میخوام به عزیز زنگ بزنم ..
وقتی میایم خونه تون همش سراغتو میگیره ..چی بهش بگم ..بگم کجا رفتی ..کربلاااا !!!!؟؟؟؟؟؟
مامان جونم تو درو دیوارهای خونه و کوچه باید الان پرده های زیارت قبول می زدیم ..پس چرا رنگ پرده ها سیاه شده ...
تو که تو خواب همه میای و سفارش امیرعلی رو میکنی پس چرا به خواب من نمیای ..
دیگه باید آرزوی دیدنتو تو خواب داشته باشم مامان
تو رو خدا بیا به خوابم ...
آخه نامرد دلم برات خیلی تنگ شده ..تو رو خدا بیااا..
پسرکم... عزیز دلم ...منو ببخش که هرچه کردم نتونستم تولدتو تبریک بگم
امیدوارم سالیان سال به سلامت زندگی کنی دلبندم.