تو نیکی میکن و در دجله انداز... (میلاد امام رضا)
امام رضا (ع) فرمود:
هر کس در مجلسی نشیند که امر ما در آن زنده می شود، در روزیکه قلب ها می میرند، قلبش نخواهد مرد.
نقاره ها ز اوج مناره وزیده اند
مردم صدای آمدنت را شنیده اند
زیباتر از همیشه شده آستان تو
آقا! چقدر ریسه برایت کشیده اند
میلادت مبارک آقا جان
سلام پسرم ...این آقایی که گفتم اسمش امام رضا ست ..ضامن آهو ، ثامن الحجج و و و ..اسمهای زیبای دیگه ای هم داره که هرکدوم به جود و کرم و بزرگی و عظمتش بستگی داره ...
همون که حتی وقتی پیشش نیستی یه جورااااایی باهات ارتباط برقرار میکنه !!!! ...
همون که خیلی وقتها دلت برا بارگاهش تنگ میشه و میخوای یه دل سیر فقط نگاش کنی و وقتی میخوای ازش دل بکنی چشم و دلت دست به یقه میشن و هی برمی گردی و پشت سرتو نگاه میکنی ...
همون که تا این لحظه شما رو نطلبیده تا ببریمت پابوسش ...
ولی یه جورایی یه هدیه برات فرستاده ...... ممنون آقا ی مهربون یا به قول خودت مچچچچچچچچکرم
.......
دو روز پیش دو تا ماجرا اتفاق افتاد که به چشم دیدم و هنوز فکرمو به خودش مشغول کرده :
اولیش شفای همسر یکی از همکارهای محترم مون که تو کما بود و روز میلادش به هوش اومد ...طوریکه دکترها میگفتن معجزه شده.... قربونت برم آقا که خیلی ها دست به دامانت شدن و شفا گرفتن..
دومیش هم برمیگرده به ماجرایی تو ماه رمضون ....
ادامه مطلب خالی از لطف نیست....
تو یکی از روزهای ماه رمضون 93 دم افطار بود که رفتیم خونه عزیزو بابابزرگ ..تو کوچه خانم همسایه رو دیدم که دست نوه کوچیکشو (3 تا 4 ساله) گرفته و داره میره ...میدونستم که عروسش چند وقتیه که بخاطر اعتیاد شوهرش قهرکرده و رفته ...وقتی بچه (علی ) رو دیدم خیلی خوشحال شدم که اونها برگشتن سرخونه و زندگیشون..........
ولی تو خونه چیز دیگه ای شنیدم ...مثل اینکه زن همسایمون یعنی مادربزرگ علی بچه رو از اونها گرفته بود و به قول خودش که پدر عروسم گفته من نمیتونم بچه شما رو نگه دارم و میخوام طلاق دخترمو بگیرم.. خدا میدونه که علت اصلی اومدن بچه به خونه مادربزرگ پیرو تنها ش چه حکمتی داشته...
هرچی بود از اون روز من دلم اسیر بچه بود و همش مادرشو که خوب میشناختم تصور میکردم که الان چقدر دلتنگ جگرگوشه اش شده..
گاها که میرفتم خونه عزیز جون اونها هم میومدن و علی با تو بازی میکرد.. و من سعی میکردم زیاد دوروبرت نباشم تا یه وقت بچه هوای مامانشو نکنه....
تا یه روز مادربزرگه بهم گفت دخترم میتونی یه توپ برا علی بخری و من هم باکمال میل قبول کردم و تا چند روز بعد یکی از توپ های نو امیرعلی رو با چند دست لباس و یه ماشین براش بردم ....
خدا میدونه هیچ چشم داشتی از هیچ کس نداشتم ...نه میخواستم کسی ازم تشکرکنه و نه حتی همسر و مادرم متوجه جریان شدن ... فقط و فقط خوشحالی علی کوچولو برام ملاک بود وبس ... و همش دعا میکردم و گاه و بیگاه به خانم همسایه می گفتم که تو مریض و تنهایی ..از پس این بچه برنمیای برو و بچه رو بهشون بده و همینارو بهشون بگو....
.
.
.
.
و گذشت و گذشت تا رسیدیم به دهه کرامت
یه شب که بازهم اتفاقا من اونجا بودم دیدم که خانم همسایه اومده و گفت میخوام علی رو ببرم به مادرش بدم ..قلبم ناراحته و دیگه نمیتونم بچه داری کنم...
وااااااااااااای خدای من ...یعنی فردا صبح که علی چشماشو بازکنه مادرشو میبینه ....خدایا شکرت ...یا امام رضا شکرت ..
و دو روز قبل از میلاد آقا یه توپ و یه ماشین سوغاتی از مشهد الرضا برای شما اومد ....... و من متعجب که بین این همه وسایلی که ممکن بود به عنوان سوغاتی خریداری بشه چرا توپ و ماشین ...
یه دفعه یاد علی افتادم و اینکه چقدر توپی که براش آورده بودم خوشحالش کرده بود... و بعد از اینکه محبتهای منو نسبت به خودش دیده بود چقدر خودشو به من نزدیک می کرد و همش میخواست تا باهاش بازی کنم. ...بغض کردم و همه فهمیدن ...
آقا ممنونم از هدیه قشنگت
گرچه من اجرو مزدی نمیخواستم ...یعنی اصلا کار شاقی نکرده بودم ....
ولی فهمیدم که خدا میخواد به من بگه:
که کوچکترین اعمالت از خوب و بد ، کوچک و بزرگ نزد من محفوظه ... مطمئن باش.
« فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره و من یعمل مثقال ذره شرا یره»
تمام اعمالی که انجام می دهیم، حتی اگر ذره ای و مثقالی باشد، به خودمان باز می گردد و بازتابش آنها را در زندگی خواهیم دید.