امیرعلی و اولین یلدا
هواالمحبوب
سلام عزیزم
چندروزه که نتونتستم چیزی برات بنویسم آخه یکی دوروز بعد ازشب یلدا مریض شدی و سرما خوردی و اصلا حال نداشتی یکی دو شب که تب کردی و من وبابایی تا صبح نگران حالت بودیم و بعدش هم سرفه و عطسه و آبریزش و بقیه ماجرا چند روز خیلی حالت بد بود و خداروشکرالان دیگه خیلی بهتر شدی بعد ازاون هم من مریض شدم و دوروز تو خونه استراحت کردم انگاراین بیماری ویروسیه چون الان بابا یی یه مقدار حالش بد شده خدا کنه اون دیگه مثل ما مریض نشه (الهی آمین )
اونقدر از مریضی گفتیم که شب یلدا رو یادمون رفت . اون شب خیلی خوش گذشت برعکس همه سالها که می رفتیم خونه عزیز جون اینا و بعد هم خونه مادرجون (مامان بابایی ) امسال که به لطف خدا یه خانواده سه نفره شدیم تصمیم گرفتیم یه کارتازه انجام بدیم .این بود که سه تایی باهم رفتیم رستوران زیتون که ترکیبی ازیه رستوران سنتی و مدرنه و شبهای جشن هم برنامه های زیبایی اجرا میکنن .خیلی خوب بود عزیزم واقعا خوش گذشت و شما که تا زمان صرف شام خواب بودی زحمت کشیدی وبیدارشدی و ازقافله عقب نموندی
ولی انصافاً اون شب اصلا منو اذیت نکردی و من فکرمی کردم امیرعلی یه مردبزرگه که داره با ما شام می خوره. (قلبونس بلممم من)
انشا ءا... که خودش هم مثل این شبهای یلدا عمری طولانی و باعزت داشته باشه .(آمین )
بعدش هم رفتیم خونه خاله جون و باهم بودیم تا پاسی ازشب ....