امیرعلی شیطونک می شود

با خدا باش پادشاهی کن      بی خدا باش هرچه خواهی کن

سلام دونه برفی من

توی این دوهفته اخیر خیلی شیطون شدی .طوری که من وبابایی دوتایی ، عزیز جون و خاله جون و آجی حنا دخترخاله (که اکثرا پیش عزیز جون هستن ) سه تایی باید هرکدوم چهارتا چشم داشته باشیم تا بلا سرت نیاد.

ماجرا ازاین قراره  که یه روز صبح وقتی که شماشیرتو خوردی و می خواستی شیطنت آغاز کنی من شماروسپردم به باباجونی که خواب وبیدار رو تخت ولو بود ورفتم آشپزخونه .یه چند دقیقه ای که گذشت یکهو صدای شتتتتترقققققققق افتادن شنیدم و بعدش هم صدای گریه و بعدش هم صدای بابایی که شمارو صدا می کرد . بلللللللللللللللللله شما زحمت کشیده بودی و تو چند لحضه ای که بابایی خوابش برده بوداز روی تخت افتاده بودی پائین .ومن که سری متوجه جریان شدم فقط سکته نکردم ولی خداروشکر هیچ اتفاقی نیفتاد . ومن و بابایی حسابی وحشت زده شده بودیم و البته این باعث شد که بیشترحواسمون رو جمع کنیم.

دوسه روز بعد هم عزیز جون زنگ زدو گفت یه زنبور طلایی پای امیرعلی رو نیش زده و اون هم نامردی نکرده و با پاش محکم کوبیده روی زنبور بیچاره و لهش کرده بیچاره زنبوره .

این بارهم خوشبختانه شما به نیش زنبور حساسیت نداشتی و به لطف خدا به اتفاقی نیفتاد . خدا سومیش رو بخیرکنه ....

و اما سومی ...

چندروزی ازقضیه افتادن ازروی تخت و نیش زنبور نگذشته بود که یه روز ظهر وقتی با باباجونی به خونه برگشتی متوجه یه زخم گوشه چشمت شدم . اولش فکر کردم اشتباه دیدم ولی وقتی دقت کردم دیدم ببببببببببببببببلهههههههههه این بارهم آقا شیطونه کارخودشو کرده و ازقرارمعلوم  وقتی که می خواستی تمرین چهاردستو پارفتن کنی زیردستت خالی شده و گوشه چشمت خورده به کناره در.این بار دیگه واقعا لطف خدارودیدم چون اگه یه ذره اینطرف تر میخورد معلوم نبود چه بلایی سرت بیاد .واین بار بازهم خداو بازهم خداو بازهم خدا....

من همیشه معتقدم که این ما نیستیم که مواظب بچه هامونیم بلکه اگه خدا گوشه چشمی بهشون (و حتی به همه ما بخصوص بچه ها ) نداشته باشه با این همه شیطنت ها معلوم نیست براشون چه اتفاقاتی میفته .

خداوتدا تورادارم چه غم دارم