امیرعلی و اختراع کلمات . شاید قسمت آخر
خدا جون دوست دارم
گوشت کوب کوبید
در و کوبیدم در و کوبید کردم
یخچال یَچکای
سشوار شوهاهار
حذف حفس
اسکنر استنر
نگه دار نَدار کن
آب در لیوان دسته دار آب ندار (با توجه به کلمه قبل یعنی ندار کن به معنای نگه دارو منظورش اینه که آب یا چای رو تو لیوانی بریز که بتونم دستشو نگه دارم . یه همچین مامان مترجمی هستم من )
چی گفتی ؟ چوگوفتی ؟ (وقتی با خنده این جمله رو تکرار میکنم چون از اینکه یکی بهش بخنده بدش میاد اصلاحش میکنه و واضح ترمیگه : می گم چی ..گف..تی ؟)
مبل مٌلب
مسابقه مساقبه
تصادف تتافص
امیرعلی : خاله جونی میخوام از گوشیت پو بازی کنم .
خاله : ندارم پسرم حذف کردم.
امیر علی : اشکال نداره حفس کردی من می برم خونموووووووون. از کامپیترم میییزم تو فیَش (فلش ) بعدن میارم میییزم تو گوشیت باشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه ؟
صبح از خواب پاشده اومده منو بغل کرده میگه : من عااااااااااااااااااااااااشق مامان جونیمم ..مامان جونی عاااااااااااااشقتم.
از اول مهر هر روز میگه کیفم رو بزار پشتم می خوام برم مدرسه ..بعد هم مییره تو اتاق و در عرض چند ثانیه بر میگرده و میگه رفتم مدرسه خانم معلم درس گفت غذا خوردیم اومدممممممم .
یه مدته که وقتی می خوام برم سرکار میاد و میچسبه به من و میگه نرو اینه که باید بغلش کنم و صبحانه شو بهش بدم و بعدش هم که دیر دیر میشه و میخوام برم میگم مامان جونی خیلی دیره الان رئیسم عصبانی میشه میگه :
برو مامان جون کاری ندارم برو به سَیامت. زود بیا برام برام پاستیل نوشابه ای و اسمارتیس و ققاب (عقاب) و بادکنک و بستنی و تبلت بخر باشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه؟
منم میگم باشه مامان جون برات پاستیل و کلوچه فومن می گیرم باشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه؟
میگه باشه مامان جون
آخه تبلت ضییر (ضرر ) داره.
دیروز صبح جمعه هی می گفت منو بذار تو کمد رختخوابها تا روش بشینم و بازی کنم. و بعدش هم با هم شروع کردیم به بررسی رنگ پارچه ای که پشت رختخوابها گذاشتم
این چه رنگیه ؟ قرمز
این چه رنگیه؟ زرد
این چه رنگیه؟ سبز
این چه رنگیه؟ بنفش
این چه رنگیه ؟ صوصتی
این چه رنگیه ؟ گلبهی و...
به رنگ آبی رسیدیم پرسیدم این چه رنگیه ؟ همون که رنگ آسمونه !!!!! برگشت و بیرون و نگاه کردو سریع یه رنگ تو مایه های کرم و نارنجی رو بهم نشون دادو گفت آسمون این رنگیه
با تعجب گفتم امیرعلی این آبیه آسمون هم آبیه گفت نه مامان جون از پنجره آسمونو ببین این رنگیه
وقتی بیرون و نگاه کردم دیدم بـــــــــــــــــــــــــــــــله دقیقا آسمون همون رنگیه که پسر باهوشم نشون داده . با خودم گفتم راست میگه بچه کی گفته آسمون آبیه
بهش میگم بسه دیگه مامان جون از رو رختخوابها بیا پائین تا با بابایی بریم بیرون .
میگه : نه مامانی جون بمونیم خونه باهم صحبت کنیم. آخه اسباب بازیهام اینجا تنها میمونن.
راستی چند تا حرف بد هم از این ور و اونور یاد گرفته
بهش میگم من بچه هایی که حرف بد میزنن دوست ندارم
با قهر میگه : منو دوست نداری؟؟؟
میگم : بچه هایی که حرف بد میزنن رو دوست ندارم
میگه : پس منو دوست نداری
زن داییش بهش میگه تو مسخره ای؟؟؟
میگه: مسخله نگو ...حرف بد نگو
زن دائی میگه : پس چی بگم ؟
میگه : مثلث بگو مستطیل بگو
نمایی از فرنی خورون امیرعلی