امیرعلی امیرعلی ، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

امیرعلی ، دونه برفی

ماهگرد

خدایا: تویی که به کوه فرمان ایستادن داده ای وبه رودفرمان رفتن ... به من نیز بیاموز ایستادن و رهایی را... تا شاخصار شکسته ام را جوانه های امید بشکفد ....   سلام سلام صدتا سلام بچه ها امروز امیرعلی 10 ماهش پرشده و پا تو 11 ماه گذاشته براش دست بزنید. هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا الهی قربونت برم پسرم .ماشاءا... خیلی شیطون شدی و کارهای خطرناک می کنی دیگه توخونه تقریبا چیزهایی که ممکنه بگیریشون و از جات بلند شی برداشتم و گذاشتم کنار. باز هم با این حال از میز تلویزیون  و میزمبل و پرو پاچه ما نمی تونی بگذری .  تازگی ها هم خیلی بلا سرت میاد .   خدایا ...
16 آذر 1391

شهید کوچولو

بسم الله الرحمن الرحیم   خداوندا ، بینشی به ما عطا بفرما که در مصائب و مشکلاتی که  برایمان مقدر می سازی صبورباشیم و در شادی و آرامشی که خود برایمان به ارمغان می آوری مغرور نباشیم            آمین   السلام علیک یا اباعبدالله وعلی الارواح التی حلت بفنائک   گهواره خالی می شـــود با رفتـن تو           دیگرنمانده فرصتی تا رفتـن تو حتی خدا بارفتنت راضـــی نمی شد          عیـسای من قربان بالا رفتن تو هرچـــــیز را هررفتــــن ناممکـی را &nb...
2 آذر 1391

امیرعلی شیطونک می شود

با خدا باش پادشاهی کن      بی خدا باش هرچه خواهی کن سلام دونه برفی من توی این دوهفته اخیر خیلی شیطون شدی .طوری که من وبابایی دوتایی ، عزیز جون و خاله جون و آجی حنا دخترخاله (که اکثرا پیش عزیز جون هستن ) سه تایی باید هرکدوم چهارتا چشم داشته باشیم تا بلا سرت نیاد.   ماجرا ازاین قراره  که یه روز صبح وقتی که شماشیرتو خوردی و می خواستی شیطنت آغاز کنی من شماروسپردم به باباجونی که خواب وبیدار رو تخت ولو بود ورفتم آشپزخونه .یه چند دقیقه ای که گذشت یکهو صدای شتتتتترقققققققق افتادن شنیدم و بعدش هم صدای گریه و بعدش هم صدای بابایی که شمارو صدا می کرد . بلللللللللللللللللله شما زحمت کشیده بودی و تو چند ل...
30 آبان 1391

پایان مرخصی و امیرعلی تنها...

سلام عزیزم امروز می خواستم عکسهای نوزادیت رو برات بزارم ولی نشد. واما قول می دم با یه سری ازعکسهای دریا رفتن و جاهایی که باراول رفتی و من وبابایی ازت عکس انداختیم رو تو وبلاگت بزارم . راستی یادم رفته بود بگم 20 مهر که مرخصی زایمانم تموم میشد ومن دنبال یه پرستارمناسب برات بودم ، عزیزجون که عاشقته اجازه ای کارو به من نداد و قبول کرد تورو ببره پیش خودش گرچه اولش برام سخت بود که هرروز صبح با منو بابایی ازخونه بیای بیرون و ظهر برگردی .ولی وقتی دیدم هیچ پرستاری مهربونتر ودلسوز ترازعزیزجون پیدا نمیشه واسه خاطر خودت هم که شده قبول کردم.                  &nbs...
24 آبان 1391

ده ماهگی دونه برفی مامان

سلام پسرم امروز وارد ده ماهگی شدی عزیزم . یعنی دیروز نه ماهت کامل شد و امروزهم نه ماه و یک روزته . هرماهی که میگذره شما چندتاکارتازه یادمیگیری. مثلا دیشب که یک ماه بزرگترشده بودی سعی کردی وایسی بدون کمک من برای برداشتن گوشیم (که عاشقشی ) وقتی دیدی روی مبل افتاده باهزارمکافات ازخود مبل کمک گرفتی وبلند شدی و بالاخره گوشیرو به چنگ آوردی . ولی من مجبورشدم ازت بگیرمش ولی چون ازسعی وتلاشت خیلی خوشم اومد اجازه دادم چند لحظه تو دستات بگیریش . آفرین برفدونه مامان ...
16 آبان 1391

سرماخوردگی

سلام چند روزه که فرصت نکردم وبلاگ برفدونه عزیزم رو بروز کنم آخه دقیقا روزی که این وبلاگ روایجاد کردم پسرگل مامان سرما خورد و تازه امروز حالش بهترشده .الهی بمیرم براش که خیلی خوش اخلاقه و حتی وقتی که حالش بده لبخندش روفراموش نمیکنه   ...
15 آبان 1391

یاعلی گفتیم و عشق آغازشد

      سلااااااام. ما اومدییییییییم. من مریم هستم مامان امیرعلی.ما تازه ازراه رسیدیم و می خوایم با هممه هممه شما دوست بشیم. امیرعلی دونه برفی مامان و باباشه آخه میدونین اون تو چله زمستون یعنی 15 بهمن پارسال (1390) که برف شدیدی می بارید بدنیا اومد. برا همین هم خیلیها بهش میگن برفدونه. راستی سه روز دیگه یعنی 13 آبان هم تولد خودمه که امسال  مصادف شده با عید غدیر پسسسسسس : پیشاپیش هم عیدتون مبارک  هم تولدم مبارک   ...
10 آبان 1391