عید قربان- مامان و باباجونی من عیدتون مبارک
بارالها
مقدر فرما آنچه ذبح می شود نفسانیت من باشد
به پای ربانیت تو
سلام پسرقشنگم
دیروز عید قربان بود ... که می شد یکشنبه مورخ 93/07/13
مثل همیشه عزیزو بابا بزرگ خوب و مهربون یا به قول خودت بزرگه قربانی داشتند و بازهم مثل همیشه و شکر خدا همه بچه ها یا به قول خودمون اراذل و اوباش دور هم جمع بودیم و خوش گذروندیم و شما بچه ها هم حسابی باز ی کردین و آتیش سوزوندین.
خدایا شکرت که همه ما رو بازهم دور هم جمع کردی ..
خدایا شکرت که یه باردیگه تونستیم تو تقسیم و تسهیم گوشتهای قربانی سهمیم باشیم . به امید اینکه نفس و منیت خودمون رو هم قربانی کنیم. ...
خدایا شکرت که پدرو مادر عزیزم سلامتن و یه بار دیگه و این بار به بهانه قربانی ما بچه ها رو دور خودشون جمع کردن و با گوشتهای قربانی سفره برکت خدا و مهربونی خودشون رو برامون پهن کردن و باز هم مثل همیشه خودشون مثل دو تا فرشته دورو بر سفره چرخیدن و مثل دو تا ستاره نور و روشنایی به سفره دادن.
خدایا شکرت .... این خوشبختی رو ازمون نگیر.
پدرو مادر عزیزم عیدتون مبارک
عید شما هم مبارک حاجی کوچولوی آینده که کلاه وکیف مخصوص حج بابابزرگ رو پوشیدی و میخوای بری مدرسه
برای دیدن بقیه عکسها به ادامه مطلب برید لطفا...
عکس ببعی خوش شانس که هم تصویرش ماندگار شد و هم در راه رضای خدا قربانی شد.
البته این عکس گوسفند قربونی خونه عمو بود که آجی نیلو پشتش نشسته
این هم یه عکس عشقولانه حاجیه مامان و حاجی بابای عزیزو مهربون خودم .که بعد یه قربونی و یه مهمون داری ، خلوت کردن و دارن چای میل میکنن.
حیف که بابایی شیطون بلا ی من چشماشو بسته
روز عید قربان با همه اراذل و اوباش که نزدیک به 20 نفر میشدیم رفتیم بیرون ...خیلی خوش گذشت
اینجا یه جنگل تو جاده ماسوله است که خودمون هم تازه کشفش کردیم .منظره اش عالی بود ...فوق العاده بکر و تمیز و دست نخورده ...
هرچی انرژی داشتیم تخلیه شد دست و جیغ و سوت و ....
میدونی کجاش خنده داربود ؟؟؟!!!! اینکه هرکی میخواست یه عکس تکی بندازه همه حمله میکردن و میرفتن سمتش تا اونها هم تو ان عکسه بیافتن ..فکر کنم تو همه عکس تکیها یه 15 ، 16 نفری باشنولی الحق که جای قشنگی بود آخه تو یه هوای پاک و نمدار پائیزی اون هم تو یه جنگل زیبا حیف بود اگه اون روز رو ثبت نمیکردیم.
قربونت برم که شما هم همپای ما می دویدی و جلوی همه تو عکسها می ایستادی ..
بعدش هم که با صبا جونی و مهدی جونی حسابی بدو بدو کردین .
قربونتون برم من
خسته شدی مامانی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
این هم یه عکس از عید فطر که تازه دستم رسیده شما .. صبا ..و یگانه ملوسم
این چند تا عکس هم مال روز قبل از عید قربانه که با آجی دنیا اینا و آجی فروزان اینا با خاله فیروزه و حنا جونی رفته بودیم مجتمع هفت اقلیم ..بچه های همشهری حتما برید اونجا خوش میگذره..
اولش که خواب بودی و نتونستی از باغ پرندگان و حیوونهاش و خرگوش کوچولوها لذت ببری
بابایی محو تماشای گل پسرش
اینجا تازه از خواب بیدار شدی و یه خورده سردته
اینجا هم داری میری تو پارکینگ
از قیافه ات معلومه که دلت نمی خواد بیای پائین.
عیدت مبارک و شاد و سربلند و همیشه خوشحال باشی پسرم.
تو صدای تپش قلب منی باورکن