تولد بابایی چیکارکنیم؟
هوالمحبوب
اندوهت را به برگها بسپار واپسین روزهای پاییزت بخیر دوست چهارفصل من ........
سلام گل پسرم .درسته که این وبلاگ متعلق به پسرگل مامانه .ولی این دلیل نمیشه که بابا خوشگله رو فراموش کنم . هرچند تو فسقلی هنوز نیومده انقدر جای خودت رو بازکردی و وقتمنو میگری کمه من حتی به خودم هم کمتر میتونم فکرکنم ولی بابا خوشگله جاااای خود داره .
آخه همه زحمات بردن و آوردن شماتا خونه عزیز جونو خرید های بیرونو ووووو.... دیگه کلا افتاده رو دوش اون بیچاره و من هم خیلی هنرکنم بعد ازکارهای اداره فقط می تونم به کارهای خونه برسم .
حالا یه روزی داره نزدیک میشه که من باید برا ش جبران کنم یه روز خوب و قشنگ یه روزی که یه پیسل خوشگل و سفید برفی تو یه خونه ای بدنیا اومد و قرارشد بشه بابای امیرعلی دونه برفی. و بشه همسرمهربان و دوست داشتنی من . همون که خیلی خوبه و بعضی وقتها بخاطر محبتهای بیش از حدش خداروشکر میکنم و بخاطر دلسوزیهایی که برا همه وهمه داره کلافه میشم.
حالا 4 دی تولد همون پسرخوشگله است(البته به شوخی بهش میگم تولدت عدل افتاده وسط وسط سه روزتاریکی و من باید یه دنیا شمع بگیرم تا دنیاروروشن کنم)
چون همسرگلم روز تولد من که امسال مصادف شده بود با عید غدیر و آن روزهم عید مامانمه که سیده خانمه حسابی منو غافلگیرکرد . و چون میدونست که این روزهمه فامیل خونه بابای عزیزم جمع می شن و به دیدن مامانی میان تصمیم گرفته بود منو سورپرایزکنه .
جریان به این شکل بود که موقع نهار بود و اون هنوز نیومده بود. من هم چون دلم نمی خواست که بدون اون نهاربخورم و هی جواب بقیه مهمونهاروبدم که کجا رفته و چرا نمیاد عصبی شده بودم و بهش زنگ نزدم .بعد ازصرف نهار وقتی اومد خونه و من و صدا کرد خیلی سرسنگین جوابشو دادم و قیافه حق به جانب به خودم گرفتم که یعنی مگه نمی دونی که من دوست دارم باهم نهاربخوریم ...چرا دیرکردی ....و ووو ووو .که یه دفعه تو دستهاش دسته گل و شیرینی و کادو و کیک و بادکنک و شمع و فشفشهو... دیدم و تو جام خشکم زد. ... و من شدم شرمسار ...........
و اون روز جشن تولد من بدون برنامه ریزی ، استرس برگزاری جشن ، با حضور همه فامیل تو خونه بابام برگزارشد و خیلی هم خوش گذشت .
همسرعزیزم واقعا ازت ممنونم
و حالانوبت منه که یه جور قشنگتر غافلگیرش کنم که با سالهای دیگه متفاوت باشه ولی هنوز نمی دونم چیکارکنم ؟؟؟؟؟؟