واکسن 18 ماهگی
بنام خداوند مهربان
شنبه 92/05/26 بالاخره موفق شدیم ببریمت برای آخرین دوره واکسن نوزادی
وااااااااااااااااای که از اسم واکسن هم تنم به لرزه میافته .خدارو شکر که فعلا تموم شد.
پسرگلم
15 مرداد 18 ماهت کامل شد و همون روز هم باید واکسن میزدی ولی چون ماه رمضان بود من انداختم بعداز ماه مبارک تا بتونم بهترازت مراقبت کنم. و بالاخره شنبه گذشته چون 3 روز هم مرخصی داشتم راحت تونستم کنارت باشم. میدونم خیلی عذاب کشیدی پسرکم ولی دیگه انشاء ا.... تا موقع مدرسه رفتنت نیازی نیست واکسن بزنی.
حالا میریم سروقت ماجراهای صبح روز واکسن
1- بابای بیچاره مجبور شد یکی 2 ساعت دیرتر بره سرکار .چرا ؟ ...... چون من دل نگه داشتنتو موقع واکسن ندارم. تو این چند ماهم همش بابایی شما رو نگه داشته و من چشمامو گرفتم ولی مراقبتهای بعدازواکسن بعهده منه.
2- در بدو ورود یه نی نی چوچولوی 2 ماهه داشت واکسن میزد و یه دفعه صدای جیغش همه جارو پرکرد
عکس العمل جنابعالی : یه لبخند ملوس زدی و برای شادکردنش خواستی هاپو چوچولوی پشمالتو بهش بدی.
3- قد : 85 سانت
وزن : 12 کیلو و 900
3- اول: با لبخند نشستن روی پای بابایی.. خوردن قطره .. که یه کم از طعمش تعجب کردی
دوم : واکسن دست چپ که من فقط صدای جیغ شنیدم و بعدش هم اومدم بغلت کردم.
سوم: واکسن پای چپ که مثل همون جیغ اولیه بود ولی با 2 درجه قدرت موتور بیشتر .
4- اومدیم خونه عزیز جون
5- اولش خوب بازی کردی و غذاتو دستو پاشکسته خوردی وخوابیدی.
6- ساعت 3 بودکه من هم اومدم تا کمی استراحت کنم یواش یواش ازدرد پا بیدارشدی وچنان گریه ای میکردی که من نمیدونستم چه جوری باید ساکتت کنم .مجبور شدم برای تسکین درد پات شربت استامینوفن رو 4 ساعته بهت بدم. ولی بازهم ساکت نشدی . بازهم متوسل شدم به بابایی که بیرون بود . زنگ زدم بهش خوشبختانه نزدیک خونه بود و اومد. میدونستم تو ماشین ساکت میشی و خداروشکر بعد از دقایق خیلی سخت و ناراحت کننده تو ماشین آروم شدی.جالب اینجاست به محض اینکه شربت مسکن اثر میکرد انگارنه انگار که امیرعلی واکسن زده .بازهمون شیطنتها .بازهمون ورجه وورجه ها.
نتیجه اخلاقی اینکه:
پسر مامان بابا خیلی قویه و براحتی میتونه از پس مشکلات بربیاد
و مثل یه سرباز با سختیها مبارزه کنه
عکسهای روز بعداز واکسن رو تو ادامه ببینید :
صبح ها که از خواب بیدار میشی اولین کارت اینه که منو صدا میکنی و بزورچشمهامو باز میکنی و میگی مامان مامان و تا من نگاهت نکنم و لبخند نزنم و شما برام ناز نکنی و به نشونه سلام سرتو تکون ندی و جواب نگیری آروم نمیشینی .
ولی تو این عکس با گریه از خواب پاشدی و بی حوصله بودی .حتی نتونستی خودت از جات بلند شی
با همون حالت ازمن خواستی پتو و اسباب بازیهاتو بهت بدم .
خیلی دلت می خواست بازی کنی ولی دستو پای چپت اذیتت می کرد. بمیرم الهی
جای واکسن گل پسرم روی پای سفید برفیش
قربون خنده هات که حتی تو بیحالیت هم قشنگه و رو لبات نقش میبنده .
عاشـــــــــــــــــــــــــقتـــــــــــــــــــــــــــــم دونه برفی مامان .