امیرعلی امیرعلی ، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

امیرعلی ، دونه برفی

اینروزها ...

1392/7/10 12:28
346 بازدید
اشتراک گذاری

هو المحبوب

 

این روزها که می گذرد....!
دل تنگی هایم
مرا در آغوش می کشد
این روزها که می گذرد ....!
نگرانی ها بر دوشم می گیرند
وقتی تو را کم دارد
این روزها که می گذرد.....!
یک نفر در من صدایم می کند
می خواند مرا به تو
به خودم
............

سلام پسرم ... میوه ی زندگیم ، برای تو می نویسم ، برای تو که ارزنده ترین هدیه ی ناب از جانب خداوند عزیزم هستی .

 

برای تو ... تو که...

اینروزها عشق مامان شدی ... شیرین شدی شیرینتر ازعسل .... شیطون شدی شیطون تر از وروجک و اونقدر لوس که یکسره میچسبی به من ..... 

کوچکتر که بودی بیشتر با دیگران جوش میخوردی و میرفتی بغلشون اما...........

اینروزها  خیلی مامانی شدی . حتی دیگه پیش بابایی هم دوست نداری بمونی .. نمیدونم... شاید هم بخاطر اینه که نصف روز پیشت نیستم و شما همش فکر میکنی اون لحظات کوتاهی که تو خونه ازت دور میشم باز هم می خوام تنهات بزرام ... الهی بمیرم برات که برای اینکه بیشتر پیشم باشی از سینک ظرفشویی و اجاق گاز و کلأ آشپزخونه متنفر شدی . و هر وقت که من پامو تو آشپزخونه میذارم با گریه میای و خودت رو بین من و کابینت  قرار میدی و به زور منو از آشپزخونه دور میکنی ... یا اونقدر اونجا میشینی و پاهامو می کشی تا من دلم بسوزه و بیام بغلت کنم... چند وقت پیش عمه لیلا هم می گفت که اینروزها... دم ظهر که میشه امیرعلی عکستون رو برمیداره و رو سینه اش میذاره و میگه  مامان... بابا ..و بوسش میکنه . از روزی که اینو شنیدم خیلی دلم میسوزه ... همش تو اداره به فکرتم ...

ولی خدا بزرگه و میدونم اونجا بهت خیلی خوش میگذره و تو باغ عمه حسابی بازی میکنی و خوش به حالت که یه عمه فوق العاده صبور و با حوصله ای  داری  که حسابی برات وقت میذاره و دوست داره . و تو هم خیلی دوسش داری و یه روز که نمیری اونجا سراغشونو میگیری و میگی : عمی ...عمو ... آجی .... چوجاااا؟

 

اینروزها زبونت هم داره باز میشه کلمات و حتی جمله های کوتاه بیشتری میتونی به زبون بیاری...

اینروزها  از همه پیش من شکایت میکنی حتی اگه بابایی بگه امیرعلی نه .... بدو بدو میای پیش منو میگی : مامان ....و با اخم میگی :  بابا .. یعنی بابا منودعوا کرده.(حالا اون بنده خدا چقدر هم دعوا بلده   زبان)

اینروزها   دوباره گاز گرفتنها و غذا نخوردنهات شروع شده ، فکرکنم دندونهای 13 و 14 رو هم داری درمیاری .نیشخندمژه

اینروزها  موقع قطره خوردن وروجک میشی . و تا جعبه قطره هارو تو دستم میبینی منتظری که من بگم ... بگیریدش .... و شما هم بدو بدو بری تو اتاقت و پشت تختت قایم بشی و من بگیرمت...ماچماچماچماچ

اینروزها   از طبقه سوم صدای ماشینو موتور وصداهای مختلفو از هم تشخیص میدی و از من میخوای برات توضیح بدم و اگه اشتباه گفتم خودت اصلاحش میکنی مثلا اگه صدای موتور شنیده باشی و بپرسی چییی بوود؟ و من بگم ماشین بود ، با تحکم میگی : مامان تو تو بغلماچ  بغلماچبغلماچبغلماچ(مامان موتور بود ) عشق منی عزیزم.

اینروزها   تو کارها به مامان کمک میکنی +عکس

 کمک میکنه

اینروزها    سرت تو حساب و کتابه  + عکس

میز کار

اینروزها   تلفن های مهم داری +عکس

تلفن

اینروزها   تو کمدقایم میشی +عکس

کمد

اینروزها   قایم موشک بازی میکنی+ عکس.(البته تو این عکس داری روم به دیوار فضولی میکنی خنده )

فضولی

 اینروزها   شیمکو هم که شدی + عکس

شیمکو

بستنی یخی


تو پست بعد  چند تا از اون عکسهای خوشگلی  که تو باغ عمه ، آجی نیلو ازت گرفته میذارم ببینی ......ماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچ

 


 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)