قصه های شب امیرعلی 1
پسرم شما کی هستی ؟ ................. «دونه ورفی »(دونه برفی )
بعدش هم خودشوبه من میچسبونه و میگه :
«بگو جوجه طلایی ...بگو پیش پیشی ملوسم»
من : جوجه طلایی من کیه ؟...... خودشو لوس میکنه و صورتشو به صورتم میچسبونه و میگه :« منم »
پیش پیشی ملوسم من کیه ؟....« منم منم »
امیرعلی :«حالا شعرشو میخونی ؟»
من: پیشی پیشی ملــــــــــــــــوسم ........میخوام تو رو ببــــــــــــــــوسم
مامانم نمیذااااااااااااااااره ....................ای خدا این چه کـــــــــــــــــــاره
«حالا قصه شو بگو ».
امیرعلی عااااااااااااااااااشق این شعره که عمه بهش یاد داده ولی منبعش ازکجاست و داستانش چیه من نمیدونم.
من هم یه قصه من درآوردی با توجه به موضوع شعربراش می سازم:
من امیرعلی
یکی بوووود یکی نبــــــود
زیرگنبد کبوووووووود
غیراز خدای مهربون هیسکس نبــــــــــــــــود
یه دونه برفی کوچولو ی شیطون بلا بود که همش دوست داشت با پیشی کوچولوی تو حیاط بازی کنه . ولی مامان جونی همش میگفت پسرم دونه برفی من نکنه به پیشی دست بزنی گلم .دونه برفی هم میگفت باشه مامان جووووووووون فقط نگاش میکنم.
تا یه روزی دونه برفی که از نگاه کردن به پیشی ملوس کوچولو خسته شده بود رفت جلو ی پیشی پیشی ملوس و گفت :
پیشی پیشی ملــــــــــــــــوسم ........میخوام تو رو ببــــــــــــــــوسم
مامانم نمیذااااااااااااااااره ....................ای خدا این چه کـــــــــــــــــــاره
و رفت جلو تا بهش دست بزنه که یهو دید که ای واااااااااای یشی پیشی
ملوسم داره به گِلها و پی پی های تو حیاط دست میزنه و دستش خیلی کثیفـــــــــــه ... وقتی هم که دونه برفی خوشگل مامانو دید دستاشو بردبالا تا دونه برفی خوشگل مامانو با دستاش بگیره
دونه برفی هم وقتی دستهای کثیف پیشی پیشی ملوسمشو دید بدو بدو ازش فاصله گرفت تا بره بپره تو بغل مامان جونی و لا لا کنــــــــه ...
چون اون دیگه فهمیده بود که چرا مامان جونی نمیذاره که اون به پیشی پیشی ملوسمش دست بزنه ...
امیرعلی هم که قیافه اش اینجوری میشه، میگه :« دوباره بگووو »
قربونش برم من
حالا قصه برق بگو ......
و این داستان ادامه دارد....