امیرعلی امیرعلی ، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

امیرعلی ، دونه برفی

یه دلتنگی مادرانه

1392/7/4 11:14
337 بازدید
اشتراک گذاری

الهی به امید تو

یک دعا:  خدایا مرا تا زمانی که یقین حاصل کنم فرزندم به سروسامانی رسیده و میتواند روی پای خویش بایستد زنده نگه دار تا کمبود خدمتگذاری به نام مادر و پشتوانه ی به نام پدرکمرش را خم نکند.

 

سلام پسرگلم؛

امروز چهارمین روزفصل پائیزه .همون فصلی که خیلیها میگن دلگیره ولی من و بابایی عاشق این فصل هستیم .فصل پائیز منو عاشق میکنه و من لذت میبرم از نسیم خنک و رقص برگها و هوهوی باد درلابه لای درختها. و یه هوای ملایم که بعداز یه دوره گرما مهمون خونه هامون میشه.

آره پسرم پاییز یعنی این. واین دومین پائیزیه که من و بابایی یه موجود زیبا ، دوست داشتنی و مهربون رو پیش خودمون داریم .یه فرشته زمینی که ما زیاد منتظر اومدنش نبودیم ولی خدا خواست و اونو برامون فرستاد اون هم چه فرشته ای یکی از بهترین هاشو که در بدترین لحظات زندگی با شیرین کاریهاش منو به خنده وادارکرده، وقتی غمگین بودم دستهای کوچولوشو زیرچونه ام برده و سرمو بلند کرده و با نگاه نگرانش و با زبان بی زبونی علت ناراحتی مو پرسیده و باعث لبخند زدنم شده، اگه گاهی یه قطره اشک پنهونی مامان رو دیده با غصه و با یه زبون کوچولو گفته « مامان چی بووود؟»... و با پاک شدن اشک مامان خنده شادی سرداده دورخودش چرخیده و ذوق کرده و با این صحنه مامان احساس کرده دیگه تو دنیا غم و غصه ای وجود نداره.

یا اگه  بابایی خسته وپکر اومده خونه اونقدر دورش چرخیده و صداش کرده و الکی خندیده تا بابا رو وادار به شیطنت کنه و لحظاتی  بعدخونه رو تبدیل به زمین فوتبال یا میدان تیر و یا مسابقه دو و میدانی کرده.حالا دیگه بابا مشکلات  بیرون خونه رو ازیاد برده و الان یه انرژی مضاعف داره برای بازی کردن . حالا دیگه بابا خسته نیست.

و شما همون فرشته زیبا و مهربون و عاقل و دوست داشتنی هستی که هرجا میری کللللی خاطر خواه پیدا میکنی.

پسرم نمیدونم تو چه سنی میتونی این مطالب رو بخونی و درکش کنی . امیدوارم وقتی بزرگ شدی بخاطر خیلی چیزها منو ببخشی ..... بخاطر اینکه صبحها مجبور شدم تنهات بزارم.

گاهی اوقات سرت داد بزنم .

از شیطونیهات شکایت کنم و بگم خیلی خسته شدم کی میشه تو بزرگ بشی و من راحت بشم .... 

ولی باور کن  هیچ وقت هیچ کدوم از این حرفها رو از ته دل نگفتم و همون لحظه ازخدا خواستم منو ببخشه تا یه وقت خدایی نکرده قهر نرسه و سعی کردم دیگه تکرار نکنم . .. 

هروقت عکسهای چند ماه قبلتو میبینم دلم میگیره . با خودم میگم .. چقدر زود داره میگذره و امیرعلی من داره بزرگ میشه . یه چیزی میگم بین خودمون بمونه( شاید اگه کسی بشنوه میگه خیلی خری) ولی من از حالا نگران دورشدنت از خودم هستم .... اینه که دلم می خواد حالا حالا ها پیش من ، تو بغلم بمونی و دوره شیرخوردنت تموم نشه . آخه اینطوری احساس نزدیکی بیشتری بهت دارم.

عشق من : شما  الان یکسال و هفت ماه و 20 روز و 20 ساعته که پا به خونه دل من و بابایی گذاشتی .

نمیدونی داشتنت و بودنت چقدر برای ما شیرین و دلنشینه .

پس چه باشیم چه نباشیم  عاشق یه فرشته کوچولوی زمینی به نام امیرعلی هستیم.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان محمدصدرا
4 مهر 92 23:24
عزیزم این دلهره همیشگی ما مادراست. ان شاالله فرزندان هرجا هستن همیشه سالم و شاد و موفق باشن.


آره عزیزم واقعا هم همینطوره. ممنون که به ما سرزدین.
مامان بهداد
7 مهر 92 9:11
سلام
ای جانم امیدوارم که همیشه کانون خانواده تون سرشار از عشق و گرمی و محبت باشه. و عمر طولانی و باعزت داشته باشید و دونه ی برفی کوچولوتون هم همیشه سلامت و شاد و سربلند باشه و در پناه خدا باشه.
خوش باشید.


ممنون از دعای قشنگتون .
مریم مامان نیکان
9 مهر 92 20:48
خداوند فرشته ی زمینیش رو واستون حفظ کنه و حضورش گرمابخش زندگی شما باشه

به ما سر بزنین خوشحال میشیم


متشکرم مریم جون.