امیرعلی امیرعلی ، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره

امیرعلی ، دونه برفی

امیرعلی دیگه می می نمیخوره

1393/2/4 9:26
393 بازدید
اشتراک گذاری

خدایا شکرت

گاه می اندیشم...
چندان هم مهم نیست اگر هیچ از دنیا نداشته باشم
همین مرا بس که کوچه ای باشد و باران
وخدایی که زلال تر از باران است.

 

 

اواخر مراحل  پوشک گیرون  یه روز پنج شنبه تو  93/01/21   وقتی  از اداره رفتم خونه عمه دنبالت برات یه بستنی زعفرونی خوشمزه گرفتم و شما وقتی بستنی رو دیدی کلی ذوق کردی و رو پام نشستی و تا آخربستنیتو خوردی و من همچنان منتظر بودم که طبق ایام ماضی منو ببری یه گوشه از اتاق و رو بالش دراز بکشی و منو دعوت به همکاری کنی و بگی مامان بیخواب جی جی بو خو یم ». ولی خوشبختانه از این تقاضا خبری نشد و ظاهرا

بستنیش خوشمزه تربود.نیشخند

اون روز عمه جون نذاشت ما بیایم خونه و شب همونجا موندیم تا بابا اومد دنبالمون و  این انتظار درخواست جی جی از طرف شما همچنان ادامه داشت تا اینکه آخر وقت شدو موقع لالایی حضرت والا.

اولش خواستم بهت بدم تا بخوری وبخوابی ولی پیش خودم فکر کردم.....متفکر

بقیه درادامه مطلب

 

اولش خواستم بهت بدم تا بخوری وبخوابی ولی پیش خودم فکر کردم.....متفکر

-  الان چند شبه که فقط موقع خواب جی جی میخوری و تا صبح راحت میخوابی .متفکر

- ساعت 7 صبح هم یه کوچولو میخوری و دوباره میخوابی.متفکر

- ظهرها هم که فقط وقتی منو میبینی برحسب عادت دوست داری جی جی بخوری حتی اگه سیر باشی.متفکر     

- امروز هم که 7 صبح خوردی تا الان که 11 شبه و شکمت هم سیره فقط واسه اینکه بخوابی دلت می خواد جی جی بخوری .... پس بهتره که با یه ترفند کوچول موچول و فی البداهه این ماجرا رو هم تموم کنم.

آجی نیلوفر تو این جور کارها تبحر خاصی داره تا متوجه تصمیم من شد گفت زندایی الان من ابزارشو مهیا می کنم و رفت با یه تیکه دستمال کاغذی و یه خورده جوهر خودکار قرمز و یه تیکه چسب برگشت . من هم ازش استفاده کردم و تو اتاق نشونت دادم و گفتم ببین مامانی می می بوف شده .

الهی بمیرم شما تازه در تدارک تهیه بالش و پتو بودی . تا این وضعیتو دیدی حالت چشمهات یهو عوض شدو جاخوردی و یه کم ترسیدی . استرستعجب

وااااای گریه خیلی دلم برات سوووووووووووخت گریه

همش میگفتی:« جی جی بوف شده ؟؟؟؟؟»   وقتی خواستم دوباره نشونت بدم سریع سرتو برگردوندی و گفتی :«نه نه نه نه.... بوف شده ....»

قربونت برم ...بدو بدو رفتی پیش عمه و بهش گفتی وتند تند تعریف می کردی.

گفتم مامان جونی غصه نخور می ریم دکتر خوب میشه ...

گذاشتمت رو پاهام تا بخوابی . وقتی خواستم بغلت کنم از ترس اینکه درد بگیره بهم نمی چسبیدی و خودتو عقب میکشیدی تا بقول خودت بوفی نشی...

همش میگفتی   :

« باباجونیییییییی ... هه ..هه ..بریم ..هه..هه ..دکتر .... هه هه مامان جونی ....هه خوب بشه ....هه  بوف شده ...»

قربون شیرین زبونیت بشم هر وقت میخوای یه ماجرایی رو با هیجان تعریف کنی قبلش میگی هه .. هه ..

همه عاشق داستان تعریف کردنت شدن....

خلاصه اون شب راحت خوابیدی و من گفتم خدایا شکرت که امیرعلی رو راحت از شیر گرفتم.....اما....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

Aji moty
12 شهریور 93 13:27
ای قربون هیجانی تعریف کردنات بشم که خودتم نمیفهمی چی.میگی!
مریم مامان دونه برفی
پاسخ
سلام آجی موطهره آخه من چوچولویم دیگه نمیتونم خوب تعریف کنم خب