امیرعلی امیرعلی ، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

امیرعلی ، دونه برفی

امیرعلی دیگه می می نمیخوره 2

1393/2/20 8:30
565 بازدید
اشتراک گذاری

الحمدالله...

 

 

جمعه  93/01/22 :

بعد از ماجرای دیشب تصمیم من جدی تر شد . صبح که برای شبر خوردن بیدار شدی سریع از خواب جستیدم و گفتم بریم صبحونه بخوریم مامان جونی . شما هم شکرخدا قبول کردی.

اول بردمت ... بچه که از خواب پا میشه جیش داره ه ه ه ه ه....

بعدش هم آشپزخونه و صبحونه و .....

ماجرا داشت به خوبی و خوشی پیش می رفت که ....

عصر اون روز با خانواده رفتیم جاده فوشه و خیلی هم خوش گذشت و چون بابایی شیفت بود و باید می رفت .عزیز جون نذاشت ما شب بریم خونه و گفت تنها بمونین دلم پیشتون میمونه بهتره شب اینجا بمونین.

خلاصه باباجونی رفت و من و حنا وخاله خونه عزیزجون و بابابزگ موندیم.

از سر شب که باباجونی رفت شما بهونه گیریت شروع شد ..چون خیلی خسته شده بودی و میخواستی بخوابی ولی یه چیزی کم داشتی. من هم که اون روز حال خوشی نداشتم و بیحال بودم و دلم میخواست بخوابم. ولی ... چه جوری ؟؟؟خمیازهناراحت

الهی بمیرم خیلی غصه خوردی همش میومدی بهم بگی که جی جی میخوام یادت میومد که بوف شده و ازم دورمیشدی و نمیتونستی بخوابی .حتی بغل من هم نمیومدی ..میگفتی :« درد میکنه ...بوف شده ..»

خودمو سرزنش میکردم که راههای دیگه ای هم وجود داشت ... چرا من بچه مو ترسوندم.عصبانی

خلاصه تا بخوابی هزاربار بیدار شدی و نق زدی و گریه کردی تا خوابت برد.ولی اون شب نه من خوابیدم ونه شما..هردو داشتیم از پا می افتادیم .عزیز جون هم که تا صدای شما به گوشش میرسید بدو بدو میومد و میگفت :بچه هلاک شد یه خورده شیر بهش بده ... تعجب (آخه عزیزو بابابزرگ علاقه شدیدی بهت دارن )

ساعت 1 بعد از نصف شب بیدار شدی و خوابیدی، 2 بعد از نصف شب بیدار شدی و خوابیدی ولی از 4 صبح دیگه نخوابیدی....

شب خیلی خیلی بدی بود و بد شانسی هم که این جور مواقع رو شاخشه..  چون وقتی عزیزجون شیر تو گرم کرد تا  بهت بدم دیدیم شیرفاسد شده ...عصبانیعصبانیعصبانی

البته خداروشکر که گرمش کردم وگرنه معلوم نبود چه بلایی سرم میومد.ابروگریه ولی مطمئنم غذایی که عطر وطعم خوبی نداشته باشه رو نمیخوری ...

به عزیز جون گفتم اشکالی نداره براش نیمرو درست می کنم و مامان بیچاره من هم اینکارو کرد بنده خدا اون شب خیلی اذیت شد.

قربونت برم که تا نیمرو رو دیدی  گفتی  ...« دست درد نکونه عزیز» ماچماچماچ شیرین زبون من ... گشنه ات بود دیگه ..

و خوشبختانه خوردی و آروم شدی  ولی نتونستی بخوابی یه نیم ساعتی پیشم دراز کشیدی و بهم نگاه می کردی.. وقتی بغلت می کردم میگفتی: برووو ..بوفی میشم... وقتی ازت فاصله می گرفتم میگفتی :  برگرد منو ببیییین ...

مونده بودم چیکارکنم. وقتی میدیدم به بالشت چنگ میزنی و داری اذیت میشی گریه ام میگرفت . دلم میخواست بغلت کنمو بهت شیربدم تا آرووم بخوابی ...ولی ....  باید یه روز این اتفاق می افتاد ..

بالاخره صبح شد و با بابابزرگ بردیمت خونه عمه . از خستگی دیشب اصلا بیدار نشدی و من با خستگی هرچه تمامتر رفتم سرکار.

فردا شب هم یه خورده گریه کردی .

ولی نه اندازه شب اول . یه کوچولو شیر پاستوریزه خوردی و خوابیدی .

الان دو هفته است که امیرعلی  دیگه می می یا به قول خودش جی جی نمیخوره ولی عوارضش هنوز هست . کارهایی میکنه که دلم میسوزه ....

به حول و قوه الهی  من تونستم 2 مرحله سخت دیگه رو هم  پشت سر بذارم .

 

خدایا همیشه در سختیها و گرفتاریها همراهمان باش و مارابه خود وامگذار.        

                                                                             آمین

پسندها (2)

نظرات (12)

مامان بهاره
7 اردیبهشت 93 9:56
مبارک باشه به سلامتی عزیزم همیشه در کارها موفق باشی منم 2 تا مرحله مونده برای امیرمحمد یکی پستونکه و دیگری از پوشک گرفتنه که دارم خودم را آماده می کنم که شروع کنم برای ما هم دعا کنید تا موفق بشیم امیرعلی جونم هم ببوس عکس جدیدش هم خیلی خیلی خوشگل شده البته خودش را گفتما الهی فداش بشم یه بوس آبدار از امیرعلی و مامی جون
مریم مامان دونه برفی
پاسخ
موفق باشی عزیزم برای من که از پوشک گرفتن خیلی سخت بود . امیدوارم شما راحتتربتونی از پسش بربیای .
مامان پریسا
8 اردیبهشت 93 20:47
خسته نباشی مریم جون واقعا سخت بوده. ادم نگاه به بچه بکنه که داره سختی میکشه و نتونه کاری انجام بده. خدا رو شکر که موفق شدید هم به شما و هم به امیر علی جون تبریک میگم
مریم مامان دونه برفی
پاسخ
مرسی خاله مهربون و ممنون از تبریکتون.
مامان عالمه
8 اردیبهشت 93 22:02
_____█████____█████ ___██♥◊◊◊◊██_██◊◊◊◊♥██ _██♥◊◊___◊◊█_█◊◊___◊◊♥██ ██♥◊◊_____◊◊█◊◊_____◊◊♥██ ██♥◊◊______◊◊◊______.◊◊♥██ ██♥◊◊___بـــــدو آپــــــم___◊◊♥██ _██♥◊◊______________◊◊♥██ __██♥◊◊___________◊◊♥██ ____██♥◊◊_______◊◊♥██ ______██♥◊◊__◊◊♥██ ________██♥◊◊ ___________██♥◊◊ _____________██♥◊◊ _______________██◊
مامان آرمیتا
11 اردیبهشت 93 10:44
سلام دوست عزیزسخت بودولی گذشت ومیتونم درک کنم چه احساسی داشتین
مریم مامان دونه برفی
پاسخ
آره گلم خيلي سخت بود ولي شكر خدا با موفقيت گذشت
مامان گلها
16 اردیبهشت 93 18:18
مامان احسان
17 اردیبهشت 93 21:36
سلام. الهی بگردم احسان من هم یه چند روزیه شیر نمیخوره خیلی بهونه میگیره احسان هم میگه جی جی ای جان خیلی سخته عزیزم میفهمم که چه میکشی ما هم یه شب تا صبح بیدار بودیم روزهای سختی ولی هر دوی شما راحت میشین امیر علی جون هم بیشتر غذا میخوره ببوسش خیلی نازه ماشااالله
مریم مامان دونه برفی
پاسخ
سلام عزیزم متشکرم .امیرعلی هنوز هم گاهی اوقات که بهونه گیر میشه هوس جی جی میکنه...ولی چاره ای نیست باید موضوع عوض بشه . من معمولا این درخواست رو با شیر و آبمیوه و بستنی یا چیزی که همون لحظه خوشحالش میکنه پاسخ میدم. موفق باشید.
مامان عالمه
22 اردیبهشت 93 12:58
کاش منم موفق میشدم از شیر بگیرمش البته میدونم هنوز زوده،شما چرا اینقدر دیر از شیر گرفتینش؟؟به وب ما هم بیا
مریم مامان دونه برفی
پاسخ
سلام گلم. اومدم وبتون و توضیح دادم . پسرها باید تا 2 سال و 2 ماه شیربخورن . من هم همین اصل رو رعایت کردم . درسته سختیهای خودشو داره ولی بچه بهتر درک میکنه .. یکسال و نیم هنوز زوده اذیت میشه .
الهام مامان امیر علی جون
24 اردیبهشت 93 10:38
آرزویم این است : نتراود اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز و به اندازه هر روز تو عاشق باشی عاشق آنکه تو را می خواهد و به لبخند تو از خویش رها می گردد و تو را دوست بدارد به همان اندازه . . .
مریم مامان دونه برفی
پاسخ
آرزوی زیبایی بود ممنون عزیزم
مامان علی
4 خرداد 93 9:10
عزیزم خداروشکر موفق شدی،راستی بابت رمز ممنون،هزارماشالله چه خانواده باصفایی وخوش به حالتون چه جای سرسبزی زندگی کردین،ازدیدن روی ماه شمادوست گلم هم خیلی مشعوف شدم، عکسهای سه نفرتونم خیلی خوشکل بود میدونم چرانظرات قبلی که گذاشتم ثبت نشده! واقعا بایدپسر2سال ودوماه می می بخوره؟من نمیدونستم! خانواده شوشومیگه پسر دوسال،دوماه کم،دختردوسال دوماه بیش!یعنی برعکس چیزی که شماگفتین به نظرت منم یکباره می می گیرون کنم؟
مریم مامان دونه برفی
پاسخ
مرسی عزیزم شما لطف داری گلم والله نظر من اینه که حداقل دوسالش تموم شه. این لینک رو هم براتون گذاشتم شاید کمکتون کنه . موفق باشید. http://familyhealth.blogfa.com/post-37.aspx
مامان زینب
14 خرداد 93 18:08
وای مریم جون من که اشکمم در اومد با این پست من فکر نکنم با تفاسیر بتونم امیر را از شیر بگیرم خدایا چقدر سخته واقعا بچه هایی که شیر خشک می خورن راحت تر نیستن خدا به داد من برسه
مریم مامان دونه برفی
پاسخ
چرا سه سوت اشکت درمیاد گلم . نگران نباش . فقط محکم باش.با یه اراده و تو شرایط مناسب دیگه جای نگرانی نیست به خدا توکل کن.