خبرهای خوب عروسی
بنام خداوند مهربان
هنوز چند وقتی از صحبت قرار نامزدی آجی فاطمه (دختر خاله معصوم) و بعدش هم آجی ندا (دختر دایی عباس ) نگذشته بود که صحبت زن گرفتن داداش نیما (پسر دایی کوچیکه ) بر سر زبونها افتاد.
گرچه خوردن شیرینی نامزدی عروس خانوما یه یک ماهی طول می کشه ولی مثل اینکه این برادر زاده محترم من می خواد شیرینی تنها عروس خاندان ما رو زودتر به خوردمون بده
شب خواستگاریش واقعا لذت بخش بود . آخه برادرها و خواهرهام که از من بزرگتر ند خیلی زودتراز من ازدواج کرده بودن و من مراسم عقد و عروسیشون رو به یاد ندارم.
ولی اون شب گرچه تو مراسم خواستگاری نبودم ولی چنان ذوقی برای آوردن عروس جدید به خونواده مون داشتم که انگار دارم خودم عروس میارم.
از آروم کردن جو خونه دایی و استفاده از روشهای کنترل استرس و ... بگیر تا دود کردن اسپند و عمه خانم بازی درآوردن .. اوووووو چه حال داد..احساس غرور و بزرگی بهم دست میداد و خوشم میومد..
نمبدونی عزیزجون و بابابزرگ جون چه ذوقی داشتن و چه تیپی زده بودن واسه خواستگاری نوه شون.. همش می گفتن ما که خواستگاری امیرعلی رو نمیتونیم ببینیم ..امیرعلی تو کی می ری خواستگاری ... و شما هم همش میگفتی الان ژووده ژوده...
خدا عمرتون بده قربونتون برم.
چون بعد از عروسی همین دایی کوچیکه که الان داره میشه پدرداماد دیگه هر جشن و عروسی که بود واسه دخترهای خونواده بود و همیشه دخترها مونو شوهر میدادیم ولی اینبار هم داریم عروس میاریم .. و هم اینکه داداش نیما تنها پسر خونواده است و همه مون خیلی دوسش داریم.
خیلی خوبه مگه نه..؟
بنا بر این انشاءا... عید عروسی داریم به وفور ..
دختر خانومای ما که بله رو دادن و خریدها شون رو هم کردن و ok شده..
مونده صدیقه خانم ابرو کمون قد بلند تک عروس خاندان ... که اون هم 50 درصدش ok هست ولی 50 درصد بقیه اش هم انشاءا... بعد ماه صفر ok میشه... بگید انشاءا....
تاز ه عروسی هانیه دختر پسرخاله من هم هست و جدیدا هم سرو صداهایی پیرامون نامزد کردن پسر خاله من که همسن و سال نیما ست (الیاس ) هم به گوش میرسه ...
بابا یکی یکی
یه خورده به فکر ما هم باشید خب ..
راستی من چی بپوشم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟....
و این داستان ادامه دارد...