تولد تا حال
سلام عسل مامان امروز می خوام قصه مرد شدنتو برات تعریف کنم . یه قصه از فعالیتهای مهم زندگیت .. وقتی که تو هنوز بدنیا نیومده بودی هر روزبامن میومدی سرکار تا هفت ماهگی باهم صبح زود ازخونه میرفتیم بیرون و ظهر برمی گشتیم خونه وارد هشت ماه که شدی بابایی دلش طاقت نمیاورد و سعی می کرد بیشتر روزا مارو برسونه .آخه خدا روشکرتو جنین خوبی بودی و مامانتو اذیت نمی کردی ولی وارد نه ماه که شدی دیگه مرخصی من شروع شد .آخه باباجونی خیلی نگرانمون بود .وبالاخره تو یه روز برفی تو چله زمستون یعنی 15 بهمن 90 تو بدنیا اومدی. تو بیمارست...
نویسنده :
مریم مامان دونه برفی
11:22